امروز بعد از یکسال و اندی اومدم تا بنویسم .
گاهی زمان عجیب میگذره و تو حتی فراموشت میشه بیای به این خونه سربزنی ،گاهی میشه که یه کتاب رو میخونی و میذاری تو قفسه کتابها و اون پشت کتابها قایم میشه و کلا فراموشش میکنی .
بعد یهو بعد از مدتها تو زندگی به وسیله کسی یا چیزی یه تلنگر میخوری و یهو یادش می افتی و بدو بدو میری سراغ قفسه کتابها و با عجله و هیجان و کمی نگرانی که دچار فراموشی شدی و الان با تمام وجودت میخوایش و دنبالش میگردی و پیداش نمیکنی ،هی تند تند کتابهارو رد میکنی تا بالاخره با سماجت فراوون پیداش میکنی بعد یهو یه لبخند میشینه روی لبت و خوشحال میشی از اینکه بالاخره یار قدیمی رو پیدا کردم😊.
مثل الان من که بعد از یکسال با تلنگر دوست خوبم و یادآوری وبلاگم منو حراسون کرد و بدو بدو اومدم گوگل و حالا بگرد و کی نگرد تا پیداش کردم بالاخره و رمزش رو زدم و وارد شدم.
امروز دوست خوبم گفتش نوشتن رو دست کم نگیرید و جدی بگیرید و بهم یادآوری اون چالش ۱۰۰ روزه سه سال پیش رو کرد .
الان که خوب فکر میکنم میبینم بعد از اون چالش اتفاقات زیادی واسم افتاد .
اینه که در همین لحظه اکنون تصمیم گرفتم حس و حالمو ثبت کنم و به خودم قول بدم که بیام اینجا و بنویسم،واسه دل خودم بنویسم.
مهم اینه نترسیم و شروع کنیم و بنویسیم بعد از مدتی میبینیم که چه اتفاقاتی خواهد افتاد😊.
خوشحالم که بازم پیداتون کردم و حال الانمو واستون نوشتم،ممنونم از نظرات خوب شما.
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۳